آیه 40 سوره فرقان
<<39 | آیه 40 سوره فرقان | 41>> | |||||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
و همانا این کافران آمدند و دیدند آن دیار (قوم لوط) را که بر آن باران عذاب و هلاکت ببارانیدیم، آیا اینان به چشم خود دیار خراب آنها را ندیدهاند؟ (آری دیدند) و لیکن امید و بیمی از قیامت و کیفر ندارند.
یقیناً مشرکان مکه بر شهری که [محل زندگی قوم لوط بود و] بر آن باران عذاب باریده شد، گذر کرده اند، پس آیا آنجا را ندیده اند؟ [چرا! دیده اند] ولی [عبرت نگرفته اند، چون] برانگیخته شدن [مردگان] را [برای رسیدن به پاداش اعمال] امید و انتظار ندارند.
و قطعاً بر شهرى كه باران بلا بر آن بارانده شد گذشتهاند؛ مگر آن را نديدهاند؟ [چرا،] ولى اميد به زندهشدن ندارند.
و بر قريهاى كه بر آن باران عذاب باريده بوديم گذر مىكردند. آيا آن را نمىديدند؟ آرى، به قيامت اميد نداشتند.
آنها [= مشرکان مکّه] از کنار شهری که باران شرّ [= بارانی از سنگهای آسمانی] بر آن باریده بود [= دیار قوم لوط] گذشتند؛ آیا آن را نمیدیدند؟! (آری، میدیدند) ولی به رستاخیز ایمان نداشتند!
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
- نشور: برانگيختن، زنده كردن. «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم».
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً «40»
همانا (مشركان مكّه به هنگام مسافرت به شام) بر منطقهاى كه باران بلا بر آن باريده بود (و سنگباران شده بودند) گذر كردند. آيا آن را نمىديدند (تا پند گيرند؟) چرا، (منطقهى قوم لوط را ديدند ولى عبرت نگرفتند، زيرا) آنان به قيامت و رستاخيز اميد و ايمانى نداشتند؟
نکته ها
مراد از قريهاى كه باران بلا بر آن باريده، قريهى قوم لوط است كه بارانى از سنگ بر آن باريد، و به فرمودهى امام باقر عليه السلام نام منطقهى آنان، «سدوم» بوده است. «1»
پیام ها
1- آثار باستانى مىتواند وسيلهى عبرت باشد. «أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها» (نقل تاريخ و بيان سرگذشت گمراهان، زمينهاى براى تبليغ، تربيت و نهى از منكر است.)
هر كه ناموخت از گذشت روزگار
هيچ ناموزد زهيچ آموزگار
2- گردنكشى در برابر حقّ و استمرار بر كفر، مانع دريافت حقّ است. «أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ»
3- تنها كسانى كه نور اميد در دل دارند وقيامت را باور دارند، از حوادث و جرقهها استفاده مىكنند. «بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً (40)
«1». علل الشرايع، باب 38- ص 40 و 41 و 42 و 43 (43- 40) و نيز عيون اخبار الرضا عليه السّلام، ج 1، باب 16 ص 163.
جلد 9 - صفحه 341
وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي: و هر آينه آمدند، يعنى گذشتند قريش وقت تجارت به شام بر شهرى كه، أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ: بارانيده شد باران بد، يعنى باريدن سنگ كبريت. مراد شهر سدوم است بزرگترين شهر مؤتفكات قوم لوط كه بعد انقلاب حق تعالى، سنگ بر ايشان باريد؛ پنج شهر، چهار شهر را هلاك، و يكى را كه آن عمل نمىكردند باقى گذاشت و كفار قريش بر آن شهرها مىگذشتند. أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها: آيا پس نبودند كه در وقت مرور بر آن ديدند آنها را به چشمهاى خود و آثار عذاب آن را مشاهده كردند تا از آن عبرت يابند. بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً: بلكه بودند كه از روى كفر توقع نداشتند برانگيختن و عاقبت جزاى خود را، و از اين جهت به ديده اعتبار و اتعاظ در آن نگاه نكردند و مانند حيوان بر آن مرور كردند.
نكته: وضع رجا در موضع توقع، براى آنست كه متوقع عاقبت نيست مگر كسى كه اعتقاد داشته باشد به آن، و لذا اين جماعت نظر در آثار عذاب نمىكردند و به آن متنبه نمىشدند. يا رجا به معنى امل باشد، يعنى قيامت مأمول آنها نبود تا طمع ثواب بر آن داشته و بدان سبب كارهاى نيكو نمايند و از افعال بد دورى جويند، چنانكه اهل ايمان اينطور هستند. در لغت تهامه «رجا» به معنى خوف است، پس معنى آنكه نمىترسند از قيامت و بعث.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً (31) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً (32) وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (34) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً (35)
فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً (36) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً (37) وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً (38) وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً (40)
ترجمه
و همچنين قرار داديم براى هر پيغمبرى دشمنى را از گناهكاران و بس باشد پروردگار تو كه راهنما باشد و يارى كننده
و گفتند آنها كه كافر شدند چرا فرو فرستاده نشد بر او قرآن تمامى يك دفعه اين چنين باشد تا ثابت داريم بآن دل تو را و بتأنّى فرستاديمش بتأنّى فرستادنى
و نمىآورند براى تو مثلى مگر آنكه آورديم براى تو بحق و خوبتر از جهت بيان
آنانكه برانگيخته شوند بر رويهاشان بسوى دوزخ آنها بدترند از جهت جاى و گم گشتهترند از راه
و بتحقيق داديم بموسى تورية را و قرار داديم با او برادرش هارون را وزير
پس گفتيم برويد بسوى قومى كه تكذيب كردند آيتهاى ما را پس هلاك كرديم آنها را هلاك كردنى
و قوم نوح چون تكذيب كردند پيغمبران را غرق كرديمشان و قرار داديم آنها را براى مردمان نشانهاى و آماده ساختيم براى ستمكاران عذابى دردناك
و عاد را و ثمود را و اصحاب رس را و اهل قرنهائى ميان اين بسيار
و همگى را زديم براى آنان مثلها و همه را نيست كرديم نيست كردنى
و هر آينه بتحقيق گذشتند بر قريهاى كه باريده شد بر آن باران بد آيا پس نبودند كه به بينند آنرا بلكه
جلد 4 صفحه 71
بودند نااميد از حشر.
تفسير
خداوند تبارك و تعالى براى تسليت خاطر پيغمبر خود فرموده و چنانچه براى تو دشمنانى است از قوم مشركت قرار داديم ما براى هر پيغمبرى از پيغمبران سابق دشمنى يا دشمنانى از كفار گناهكار چون عدوّ بر واحد و جمع اطلاق ميشود مانند نمرود در برابر حضرت ابراهيم يا فرعون در مقابل حضرت موسى يا يهود عنود در قبال حضرت عيسى و قرار دادن خدا آنها را دشمنان انبياء گفتهاند براى آنستكه امر فرموده بايشان كه آنها را از اديان باطله خودشان سوق دهند بدين حق كه مخالف هواى نفس آنها است و باين جهت آنها دشمن انبيا شدند پس خدا آنها را دشمن انبيا قرار داده ولى بنظر حقير براى آنستكه خلق نموده آنها را با آنكه ميدانسته دشمن انبيا ميشوند چون جعل در اين مقامات بمعناى خلق است يعنى همچنين خلق نموديم براى هر پيغمبرى دشمنى را در هر حال پيغمبر بايد مستظهر بألطاف الهى باشد و از دشمنى دشمنان نينديشد هدايت و كمك خداوند براى او كافى است و بالاخره او را بر دشمنان نصرت و ظفر خواهد بخشيد پس بايد صبر نمايد بر آزار آنها چنانچه صبر نمودند انبياء عظام بر آزار اقوامشان و بسعادت دارين رسيدند و يكى از اعتراضات كفّار بر پيغمبر اسلام آن بود كه چرا نازل نشد قرآن بر او يكدفعه مانند تورية و انجيل و زبور كه يكدفعه بر انبيا نازل شد و خداوند جواب فرموده كه اينچنين نازل نموديم ما قرآن را بتفريق و تدريج تا ثابت و قوى و مطمئن نمائيم قلب تو را بآن در هر واقعه و حادثه و هر اعتراض و سؤال و مشكلى از مشكلات و به بيان هر حكمى در موقع لزوم بتوسط جبرئيل و اظهار الطاف رب جليل و معلوم است كه چنين كتابى را كه الفاظ و معانيش اعجاز و مشتمل بر تمام كتب سماوى بلكه تمام حقايق عالم وجود است و ناسخى براى آن نيست و داراى ناسخ و منسوخ است و تا قيامت بايد باقى باشد بتدريج و تأنّى بهتر ميتوان تلقّى و ضبط و تعلّم و حفظ و فهم نمود بخلاف ساير كتب سماى كه هر يك حقائق و دستورات چندى در مقامات مخصوصهئى در زمان خاصى بيش نبوده و بقصد اعجاز بشر از اتيان بمثلش نازل نشده ميان ماه من با ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است و لذا بايد با تأنّى
جلد 4 صفحه 72
و تأمل آنرا قرائت نمود چنانچه خداوند بر نبى اكرم در ظرف بيست سال بتدريج و تأنّى آنرا باقتضاء حكمت و صلاح وقت نازل فرموده است و نيز فرموده كه هر وقت كفّار اعتراض و سؤال عجيبى از تو نمودند كه مانند مثل باشد در شگفت آورى از بى اساسى، ما جواب اساسى آنرا از روى حقّ و حقيقت براى تو نازل نموديم ببهترين وجه و معنى و بيان كه جاى اعتراض و سؤالى باقى نماند و كفارى كه از اين قبيل اشكالات بقرآن مينمايند خداوند آنها را برو بر زمين ميكشاند و محشور ميفرمايد تا وارد جهنّم شوند و آنها در بدترين جايها منزل خواهند نمود چون از بيراههترين راهها سير مينمايند در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم نقل نموده كه پرسيدند چگونه محشور شود كافر بروى خود روز قيامت فرمود آن خدائى كه راه انداخت او را بدو پا ميتواند راه بيندازد بروى خود او را در قيامت و چون قبلا ذكرى از انبياء و دشمن داشتن آنان شده بود خداوند شروع فرمود بنقل احوال و غلبه ايشان بر دشمنان و بمناسبت كثرت پيروان حضرت موسى در عربستان مقدّم داشت او را باين تقريب كه بتحقيق داديم ما بموسى عليه السّلام كتاب تورية را و قرار داديم با او برادرش هارون را كمك و معاون در اعلاء كلمه حقّ و دستور فرموديم كه بروند براى دعوت فرعون و فرعونيان و رفتند و آنها آن دو را تكذيب نمودند پس هلاك نموديم ما آنها را بامر عجيبى هلاك نمودنى عجيب و قوم نوح چون تكذيب نمودند آنحضرت و ساير انبياء گذشته را غرق نموديمشان بطوفان و قرار داديم آنها را موجب عبرت مردم بعلاوه مهيّا نموديم براى ستمكاران آنها در آخرت عذابى دردناك و نيز موجب عبرت مردم قرار داديم قوم عاد و ثمود و اصحاب رسّ و بسيارى از اهل قرون و اعصار گذشته را در اين بين كه نميداند عدّه آنها را جز خدا و احوال عجيبه هر يك از آن اقوام سابقه را براى هر يك از اقوام لاحقه مبيّن و ممثّل نموديم تا قطع عذر و اتمام حجّت بر آنها شود ولى بعد از آنكه اصرار نمودند بر كفر همه را هلاك و خرد و خاشاك نموديم چه هلاك نمودنى و خرد و خاشاك كردنى و شرح احوال اقوام نامبرده احمالا و تفصيلا در سور سابقه ذكر شده است جز اصحاب رس كه اقوال مفسّرين راجع بآنها مختلف شده و حقير چون بنا ندارم از بيان اهل بيت اطهار تجاوز نمايم بذكر حديثى كه
جلد 4 صفحه 73
در علل و عيون از امام رضا عليه السّلام نقل شده كه آنحضرت بتوسط آباء گرام خود از امام حسين عليه السّلام نقل نموده و چند حديث ديگر در اين باب اكتفا مينمايم و آن از اين قرار است كه سه روز پيش از شهادت امير المؤمنين عليه السّلام مردى از بنى تميم كه نامش عمرو بود خدمت آنحضرت رسيد و عرض كرد يا امير المؤمنين بفرما اصحاب رس در چه عصرى و چه جائى بودند و پادشاهشان كه بود و پيغمبرى بآنها مبعوث شده بود يا نه و بچه عذابى هلاك شدند من در قرآن ذكر آنها را ديدم و خبر آنها را جائى نيافتم آنحضرت فرمود چيزى از من پرسيدى كه كسى تا كنون از من نپرسيده و جواب آنرا از كسى بعد از من نخواهى شنيد مگر از آنكس كه او از من شنيده باشد و نيست در قرآن آيهئى مگر آنكه من آنرا و تفسير و مكان نزولش را كه در كوه بوده يا در بيابان و وقت نزول آنرا كه در شب بوده يا روز ميدانم و اشاره بسينهاش فرمود و فرمود بدانكه در اينجا علم بسيار است ولى طالبان آن كم است و عنقريب اگر من از دنيا بروم پشيمان خواهيد شد پس فرمود كه آنها جماعتى بودند كه پرستش درخت صنوبرى را مينمودند كه نامش شاه درخت بود و يافث بن نوح آنرا در كنار چشمهئى كه نامش روشاب بود كاشته بود و بعد از طوفان آن درخت براى نوح روئيد و آن قوم را اصحاب رس گفتند براى آنكه پيغمبرشان را زنده زير زمين كردند و اين بعد از سليمان بن داود بود و آنها دوازده آبادى داشتند در كنار نهرى كه نامش رس بود و آن آباديها از بلاد شرقى محسوب ميشد و آن نهر بنام آنها خوانده ميشد و هيچ نهرى در آنزمان پر آبتر و آبش گواراتر از آن نهر نبود و هيچ آبادى از آن آباديها آبادتر و باوسعتتر نبود اسم يكى آبان و دوّمى آذر و سوّمى دى و چهارمى بهمن و پنجمى اسفندار و ششمى فروردين و هفتمى ارديبهشت و هشتمى خرداد و نهمى مرداد و دهمى تير و يازدهمى مهر و دوازدهمى شهريور بود و بزرگترين آن بلاد اسفندار بود كه پايتخت پادشاهشان بود كه نامشتر كوز بن غابور بن يارش بن شاذان بن نمرود بن كنعان پادشاه زمان خليل الرحمن بود و چشمه زمان نوح و آن درخت صنوبر در آن بلد بود و در هر بلدى از آن بلاد تخمى از آن كاشته بودند و درخت صنوبرى روئيده و بزرگ شده بود و آب آن چشمه و جوىهاى آنرا بر خود و
جلد 4 صفحه 74
حيواناتشان حرام نموده بودند و هر كس از آنها ميآشاميد او را ميكشتند و ميگفتند آن مايه زندگانى خدايان ما است و آب خوراكى خودشان و حيواناتشان آب نهر رس بود كه آباديهاشان در كنار آن بود و در هر ماهى از سال در يكى از آن بلاد عيدى قرار داده بودند كه مردم در آنروز در آن بلد جمع ميشدند و پوششى از حرير كه بر آن انواع صورتها بود بآن درخت ميپوشانيدند و بعدا گوسفند و گاو را پاى آندرخت ميآوردند و براى آن قربانى ميكردند و هيزم ميريختند و آتش در آن ميزدند و چون دود و بخار آن قربانيها در هوا بلند ميشد بطورى كه آسمان ديده نميشد همه در برابر آندرخت سجده ميكردند و گريه و زارى مينمودند كه آندرخت از آنها راضى شود و شيطان شاخههاى آنرا حركت ميداد و از آن صوتى مانند صداى طفلى كه بگويد اى بندگان من از شما راضى شدم بلند ميكرد و آنها سر از سجده بر ميداشتند و مشغول شرابخوارى و ساز و نواز ميشدند و يك شبانه روز باين حال بودند و بعد بخانههاشان ميرفتند و عجم اسم ماههاشان را از اسم آن بلاد اتّخاذ نمودند و ميگفتند اين عيد ماه شهريور و اين عيد ماه آبان است تا عيد اسفندار ميرسيد تمام مردم از كوچك و بزرگ در آن بلد بزرگ جمع ميشدند و در پاى آندرخت صنوبر بزرگ خيمهئى از حرير كه در آن انواع صورتها بود و دوازده در داشت هر درى مخصوص ببلدى بر پا مينمودند و در بيرون آن خيمه همه براى آندرخت سجده ميكردند و چند برابر قربانيهائيكه براى درختان ديگر مينمودند براى آندرخت قربانى ميكردند و در آن وقت شيطان آندرخت را حركت تندى ميداد و با صوت بلند خشن بآنها وعدهها و نويدهاى زيادترى ميداد و آنها سر از سجده بر ميداشتند و در نهايت دلخوشى و نشاط بودند و از كثرت شرب و تغنّى و طرب بيهوش ميشدند و بهوش نميآمدند و حرف نميزدند و باين حال دوازده شبانه روز بشمار عيدهاى سال توقف داشتند و بعد بمنازل خودشان مراجعت مينمودند و چون كفرشان بخدا و پرستش آنها غير خدا را بطول انجاميد خداوند پيغمبرى را از بنى اسرائيل از نسل يهوداى پسر يعقوب عليه السّلام بر آنها مبعوث فرمود و او آنها را مدت مديدى بتوحيد و عبادت خدا دعوت نمود و آنها اعتنائى بسخنان او نكردند و چون او
جلد 4 صفحه 75
ديد دعوتش در آنها اثر نكرد و باز اصرار بكفر و ضلالت دارند و عيد بزرگشان رسيده عرضه داشت پروردگارا اينها تكذيب مرا نمودند و بر كفر باقى ماندند و پرستش درخت بيفائدهئى را ميكنند خدايا همه اين درختان را خشك كن و قدرت و سلطنت خود را بآنها بنما و چون فرداى آنروز رسيد آنمردم ديدند تمام آندرختان خشك شده و همه هراسان شدند و بعضى گفتند اين مرد كه مدّعى پيغمبرى از جانب خداى آسمان و زمين است خدايان شما را سحر كرده تا شما را از پرستش آنها منصرف و متوجه بخداى خود كند و بعضى گفتند اين نيست بلكه چون خدايان شما ديدند اينمرد عيبجوئى از آنها ميكند و شما را دعوت بپرستش غير مينمايد بخشم آمدند و طراوت و خرمى خودشان را از شما پنهان نمودند تا شما بخشم آئيد و او را بكشيد و انتقام آنها را بكشيد پس همه متّفق بر اين شدند كه آن پيغمبر را اعدام نمايند و در كنار آن چشمه چاهى كندند و آن پيغمبر را در آنچاه انداختند و بر وى چاه سنگ بزرگى نهادند و گفتند حال اميدواريم كه خدايان ما از ما راضى شوند چون ديدند مردى را كه از آنها بد گوئى ميكرد بسزاى خودش رسانديم تا خداى بزرگ دلش خنك شود و سبزى و خرمى خود را براى ما برگرداند و مثل پيشتر شود پس تمام آنروز را آنجا ماندند و ناله آن پيغمبر را مىشنيدند كه ميگفت اى خداوندگار من تو مىبينى تنگى جا و سختى حال مرا بنا توانى و بيچارگى من رحم كن و جان مرا بزودى بگير و تأخير در اجابت دعاى من مفرما تا آن پيغمبر وفات نمود و خداوند بجبرئيل فرمود اين بندگان من كه حلم مرا ديدند و مغرور شدند و خود را از عذاب من ايمن پنداشتند و غير مرا پرستيدند و پيغمبر مرا كشتند گمان ميكنند در برابر خشم من تاب مقاومت دارند و از تحت قدرت و سلطنتم ميتوانند خارج شوند با آنكه من انتقام ميكشم از كسيكه معصيت مرا كند و بيمى از عقوبتم نداشته باشد بعزت خود قسم كه اين مردم را عبرت براى اهل عالم قرار خواهم داد پس چيزى نگذشت از آنكه آنها در عيدشان بودند كه باد تند سرخ رنگى بر آنها وزيد كه همه پراكنده و سرگردان و هراسان شدند و بيكديگر چسبيدند و زمين از زيرشان سنگ كبريت و يكپارچه آتش گشت و از بالاى سرشان ابر
جلد 4 صفحه 76
سياهى بر آنها آتش باريد و بدنهاشان چون سرب در آتش گداخته و آب شد و در نفحات بعد از نقل اين روايت با تفاوت مختصرى فرموده بعضى از اهل سنّت اين روايت را از حضرت سجاد از پدرش از امير المؤمنين عليهم السلام بتفاوت كمى نقل نمودهاند و در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه جمعى از زنان وارد شدند بر آنحضرت و يكى از آنها سؤال نمود از حد مساحقه و حضرت فرمود حد آن حد زنا است آنزن عرض كرد خدا از آن در قرآن ذكرى فرموده فرمود بلى عرض كرد كجا است فرمود آنها اصحاب رسند و قمى ره از آنحضرت نقل نموده كه زنى با كنيزش وارد بر او شد و عرض كرد چه ميفرمائى در كار زنها با زنها فرمود آنها اهل آتشند چون روز قيامت شود اين زنها را بياورند و چادر آتشين بر آنها بپوشانند و چكمه آتشين بپاهاشان كنند و چار قد آتشين بسرشان نمايند و در دلشان سيخهائى از آتش فرو كنند و آنها را بجهنم بيندازند آنزن عرضه داشت ذكرى از آنها در قرآن نيست فرمود چرا عرض كرد كجا است فرمود آنجا كه فرموده و عادا و ثمود و اصحاب الرّس و آنها رسيانند و در مجمع از صادقين عليهما السلام نقل نموده كه سحق زنان در اصحاب رس بوده و بتعبير ديگر زنان آنها سحّاقات بودند و معلوم است كه اين روايات منافات با حديث علوى كه اولا ذكر شد ندارد چون در آنحديث بيان كفر مردانشان شده بود و در اين روايات بيان گناه زنانشان شده و قمى ره فرموده رس نهرى است در ناحيه آذربايجان و در لغت براى رس معانى متعددهئى ذكر شده كه مناسب با حديث علوى مذكور است از قبيل نام چاه بقيه قوم ثمود كه تكذيب نبى خود را نمودند و در آن چاه او را بند كردند تا فوت كرد و چاه بسنگ بر آورده و حبس نمودن و چاه كندن و در زير خاك كردن چيزى و در گور كردن و نام آبى و شايد آن نهر و آب همين رود ارس باشد كه بر حسب عهد نامه تركمن چاى سر حد ايران و روسيه شد و بلاد شمالى آنروز كه جزء آذربادگان قديم بود بتصرف روسها در آمد و الف آن در فارسى زياد يا در عربى حذف شده باشد و سحق و مساحقه ماليدن زنى است عورت خود را بزن ديگر و حدّ آن صد تازيانه است مطلقا يا در صورت محصنه نبودن والا رجم است و تحقيق آن
جلد 4 صفحه 77
موكول بفقه ميباشد و در خاتمه خداوند اشاره بشدت جهالت و كثرت غفلت قريش و كفار مكه فرموده كه اينها همه ساله براى تجارت بشام مسافرت مينمايند و شهر سدوم را كه مسكن قوم لوط بود و خداوند بباران سجّيل اهل آنرا معذب و نابود فرمود مىبينند و آثار عذاب را در آنجا مشاهده مينمايند و باز متنبه نميشوند اين براى آنستكه اينها اصلا اعتقاد بمبدء و معاد ندارند و بهمان چشمى كه دوابّشان بآن بلد مينگرند اينها مينگرند و ميگذرند نه بديده عبرت كه موجب بيدار شدن از خواب غفلت است و در روايات قمى ره از امام باقر عليه السّلام بقريه سدوم كه بلد قوم لوط بوده و باريدن باران سوء بر آنها بسجّيل كه معرّب سنگ گل باشد تصريح شده است.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ لَقَد أَتَوا عَلَي القَريَةِ الَّتِي أُمطِرَت مَطَرَ السَّوءِ أَ فَلَم يَكُونُوا يَرَونَها بَل كانُوا لا يَرجُونَ نُشُوراً (40)
و هر آينه بتحقيق آمدند بر شهرستاني که باريد بر آن باريدن سويي آيا پس از اينکه نيستند به بينند آن شهرستان را بلكه هستند که اميد ندارند حشر و نشر را.
نوع مفسرين گفتند مراد شهر قوم لوط بود که بر آنها باران سنگ باريد
جلد 13 - صفحه 622
و تمام هلاك شدند لكن اينکه به نظر بعيد ميآيد از جهاتي يك جهت اينكه قضيه قوم لوط در جمله (قُرُوناً بَينَ ذلِكَ كَثِيراً) داخل بود که بين قوم نوح و اصحاب رس که شرحش در آيه قبل بيان شد جهت ديگر آنكه آثاري از قراء قوم لوط باقي نبود که كفار مكه بروند و مشاهده كنند زيرا هفت شهر قوم لوط واژگون شد جز بياباني مشاهده نميشد و اگر بگويي از آثار تاريخي اينها استفاده كرده باشند كتب تاريخي در آن زمان نبوده اگر چيزي باشد در گفتههاي يهود بود.
جهت سوم اينكه كفار قريش و اهل حجاز با محل قوم لوط هم فاصله مكاني داشته و هم فاصله زماني و آنچه بنظر ميرسد و اللّه اعلم بمراد:
همان قوم ابرهه که در سال عام الفيل سال ولادت حضرت رسول بوده و چيزي تا زمان بعثت نگذشته چهل سال و بسياري از اهل مكه بخصوص پير مردان مشاهده كرده بودند که شرح آن در سوره فيل که در مكه نازل شده اوائل بعثت آمده که براي يك قصد سويي (خرابي كعبه) آمده بودند.
خداوند توسط ابابيل حجاره سجيل بر سر آنها باريد و آنها را كعصف مأكول كرد لذا ميفرمايد:
(وَ لَقَد أَتَوا) اينکه كفار قريش و مشركين مكه.
(عَلَي القَريَةِ الَّتِي أُمطِرَت مَطَرَ السَّوءِ) که نزديك مكه طرف يمن و حبشه بوده مشاهده كردند سپس از روي تعجب ميفرمايد:
(أَ فَلَم يَكُونُوا يَرَونَها) البته بودند و ديدند و مشاهده كردند ولي عدم تنبه آنها عدم ايمان آنها براي اينست.
(بَل كانُوا لا يَرجُونَ نُشُوراً) اعتقاد به قيامت و بعث و حشر ندارند و اميد ثواب و خوف عقاب در آنها نيست غافل صرف.
623
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 40)- و سر انجام در این آیه اشاره به ویرانههای شهرهای قوم لوط میکند که در سر راه مردم حجاز به شام قرار گرفته، و تابلو زنده و گویایی از سر نوشت دردناک این آلودگان و مشرکان است، میفرماید: «آنها [مشرکان مکّه] از کنار شهری که باران شرّ و بد بختی [بارانی از سنگهای نابود کننده] بر سرشان ریخته شد گذشتند آیا آنها (در سفرهایشان به شام) این صحنه را ندیدند» و در زندگی آنها نیندیشیدند؟! (وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَها).
ج3، ص338
آری! این صحنه را دیده بودند، ولی هرگز درس عبرت نگرفتند چرا که «آنها به رستاخیز ایمان و امید ندارند»! (بَلْ کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً).
مرگ را پایان این زندگی میشمرند، و اگر به زندگی پس از مرگ هم معتقد باشند اعتقادی بسیار سست و بیپایه دارند.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
- ↑ تفسير احسن الحديث، سید علی اکبر قرشی، ج7، ص286
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم